من یه روزی به خود نگاه کردم دیدم پیر شدم

 

حال چه کردند با من

 

هرچه خوردم از صداقتم و رک بودنم بود

 

اونم از نزدیک ترین کسانی که کنارم بودند

 

بعد سالها جنگ روزگاز شکست خوردم

 

اونم از نوع خیانت 

 

ده سال با کسی که میگفتم عشقمه زندگی کردم 

 

همه چی براش کردم از خودم زدم براش دنیایی ساختم

 

که حتی خانواده اش جزء خونه و شهرشون جایی بلد نبودندانقدر ریختم برایشان که

نمیدوستند چه کنند

 

خونه -ماشین-مسافرت-لباسهایه رنگی - گردش ووووو

 

یه روز اومدم خونه تازه فهمیدم اون دوست پسر داره

 

تازه خانوادش افتخار میکرد

 

حرف جالبی مادرش زد گفت دخترم مرد میخواد فکرکنم زیاد دادم هار شدند

 

جالب از همه

 

دوست پسرش افغانی بود 

 

میخواست باهاش با پولهایی که از من برده بود برنند آلمان

 

بعد از جدایی تازه چیزهایی فهمیدم که هرروز بیشتر میسوختم

 

من برایه زندگیم چیزی کم نگذاشتم

 

تازه میفهمم که قدیمیها حرفشان درست بود برایه زنی خرج کن که قدر لباس

قدیمیشو بدونه

 

جالبتراین بود که تو شهرشان که شهری از شهرهای کرمانشاه است 

 

به نام کنگاور خودشان میگفتند ننگاور

 

خودشون میگند دختر بگیرم ولی دختر ندیدم

 

تازه فهیدم چه بود حرفشان

 

حال بردند فکر کردند من مردم ولی من خدایی مثل همیشه پشتمه

 

فقط نفریشان کردم تا ابد

 

حال زندگیم به زیبایی خداست

 

کانال تلگرامی سرنوشت          telegram.me/sarnevesht0938

 

کانال تلگرامی باغ عروس ماندگار     telegram.me/Mandegar1390