الف  مقدمه

به نام ایزد پاک (خدا) که هرچی دارم از او است

گربه خود آیی به خدایی رسی

اکنون از راز دل می گویم که دلم پر بنام او فرمان میگیرم

او که از مهد دل می آید

از خاک آمدم و به خاک میروم .......

از آمدن تا رفتن میگویم .....

از نور در الهام او میگویم .

javdanegihonar@

Pouyamirzaii 1361 @ باسلام به دوستان عزیز

درون

سرنوشت انسان در میان لایه های پور پیچ وخم درگیر شده

مانندلایه های یک پیاز 

حالا تا کنون به لایه های خود نگاه کردید تاکنون در میان

لایه های قدیم و جدید گیر کردید

تا حالا در لایه خود گم شدید

راستش در این لایه ها دوست دارم اون دوران شاد بیاد چون آرامش داشتیم

چند ثانیه آرام به لایه خود فکر کنید

کجاست.....؟


سراب

در راهی که در میان چشم خود هست

قدم در کویر داغ

قدم در کنار ساحل خشک

قدم در تاریکی شب سرد

قدم در بی کسی

قدم در پوچی

قدم ........


زندگی

من در سال  1361/3/30 در تهران چشم به این دنیا گشودم . در محله قدیم شمیرانات . بعد گذشت زمان به محله در شهریار.ملارد .آمدیم چون عموم هم آمده بود به این منطقه و دوران جدیدی شروع شد.

من در کودکی به دنبال ماجرابودم ودر نوجوانی قدر تخیل خودم را به پنجاه درصد رساندم ودر جوانی در اوج قدرت در یک تصادف قدرت روشنی را به تاریکی تبدیل شد

ولی .اما .چرا..؟ شو: میگویم  چون مهر از دل من رفت یعنی از دست دادن قدرت که به آن (مادر) میگویند

که در سال 1378 بود ..............

و شروع به جنگ با خودم و او کردم *****

حالا که در سن 31 سالگی هستم به این رسیدم که جزء او کسی نمیماند

که کلام الله نیست