دنیا میتوانست جور دیگری باشد
اگر قادر بودم،
عقربه های تمامِ ساعتهای شهر را متوقف میکردم.
تا اخرین دیدارِ در کافه را هرگز به راحتی نمیگذراندم و لحظه را غنیمت میشماردم..
کاش اخرین
بوسه را از قندِ لب هایت شکار میکردم.
کاش اخرین نگاهت را ملکه تمام ذهنم میکردم...
و برای ثانیه ای غرق در اقیانوس ارام حضورت می شدم.
کاش برای مرور نبودن هایت
یک تار از ابریشمی های گندمیت را پنهان خاطراتت میکردم..
کاش میشد قبل رفتنت خودم را اماده نبودنت میکردم..
کاش تمام لحظه های خوبمان را عکاسی میکردم؛تا همان عکس ها همدم حال شب هایم شوند
افسوس ک تو رفته ای و تنها برای من ماند
آن میز چوبی و آن کافه قدیمی و گل های خشک شده در گلدان.....
افسوس میخورم
و افسوس های من حال زار دارند فقط.❗️
+ نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۹/۱۸ ساعت 22:33 توسط pouyamirzaii
|
تنها خدا را دارم هر آنچه که داد دادم خود با تنی برهنه در عذاب سخت در خاک